از عشق چه توان گفت و چه نشان شاید داد و چه عبارت توان کرد؟
«در عشق قدم نهادن کسی است را مسلم شود که با خود نباشد و ترک خود بکند و در عشق خود را ایثار کند»
آیا آن حقیقتی که همهی ذرات عالم وجود در چنبرهی قدرت و حیطهی فرمان اوست در این توصیف میگنجد؟ حاشا! آنان که قطره صفت در بحر بیکرانه عشق مستغرق و فانی شدهاند تعین آنان از میان برخاسته و خود رنگ معشوق گرفتهاند در توصیف این راز سر به مهر اظهار عجز و ناتوانی میکنند.
آری عشق فرمانروای عالم وجود و گردانندهی چرخ ممکنات و محرک هر وجود است، عقل در کنه آن حیران و اندیشه در ذات آن سرگردان است،
بسیار کسان از ارباب معرفت و ناموران عرصهی سخن در عظمت و جلال این عشق و پاکبازی این عاشق سخن گفتهاند و همچنان در اول وصف آن ماندهاند.
اما چه کنم دل را تاب و قرار نمانده و دامان جانم را گرفته که نام نامی آن عشقآفرین را بازگو، تا زمین و آسمان به وجد آید و عقل و روح و دیده صد چندان شود.
کز چه رو آخر نگویی آشکار
نام آن عشقآفرین روزگار
اوست چشم حسن را انسان عین
مقتدای عاشقان حق حسین جذبه..
آری اوست که عشق را از ایثار او آبی تازه به جوی روان گشت و حسن مطلق از چنین عشقی بر خود بالیدن گرفت، هر چند درگاه جناب عشق بسی برتر از عقل است، لیکن دل به خاموشی رضا نمیدهد از این روست که از دیرباز ارادتمندان آن حضرت هر یک به فراخور بضاعت و به میزان مرتبت و استطاعت خویش چونان مور به درگاه سلیمان هدیه ران ملخ بردهاند…و بدین حقیقت ایمان و اعتقاد دارند که آن مظهر رحمت و آیت کرامت همه را پذیرا خواهد بود و اظهار ارادت آنان را به حسن قبول، ارج و بها خواهد بخشید.اما در این مجموعه تنها به جمع غزل و قصاید کوتاه بسنده شده که برای مطالعه کننده مطبوعتر و برای اهل ذوق پسندیدهتر است، خاصه اینکه به جمع آثار شعرای معاصر بیشتر عنایت شده و آثاری را در دسترش خواننده قرار میدهد که کمتر انتشار یافته است